میشناسمت ، در ازل بود که هم پیاله شدیم ،هنگام شکفتن یاسهای رازقی ، اولین سلامم را به غمض عینی پاسخ گفتی ، هنوز حلاوت عسل ، شیرینی آن نگاه را تکرار میکندم ، ابدیت انتظارمان را میکشد ، در آن هنگام که کوچ پرستوها اغاز میشود
اپیزود اول:سلام،مدتهاست که دنبال نشونه ایی برای دوستی و رفاقتمون میگردم.تو چیزی سراغ داری؟ ......من: سکوت اپیزود دوم:سلام،من جوابی نگرفتم،پس فرض میکنم که تو هم نشانه ای سراغ نداری.تو میتونی اسمش رو بذاری بدبینی!من میگم کسب شجاعت برای پذیرش واقعیتی که خوشایند نیست.یا علی :-)من: اپیزود سوم:بنظرم موضوع خنده دار نیست من :این فقط یه لبخند بود و البته تلخ، مثل اب دریاها
چشم مه گریان و روی زهره بین هردم سیاه کز غم زهرا نتابد روشنی از روی ماه هان تو ای یاس کبودم رخ ز رویم بر متاب ابن منم آن بنده افکار و ان بیرون ز راه گر مرا از در برانی باز جویم راه کویت ای عزیز کس ندیدست اینچنین دلداده ای پر سوز و آه
این پست مال چند روز قبله که نشد بذارم روی دلگویه ها
بازماندگان با دو دشمن رو در رویند، اندوه رفتگان که عمیق است و شادی دشمنان که مثل حباب ، سطحی و ناپایدار! یزیدیان این فاتحان بی شکوه ترین رزم عالم ،دسته دسته میکوشند تا شکست واقعی خویش را بزک کنند.هیاهوی شادمانی آنان مانند بزدلانی است که در تاریکی قدم میزنند و برای فرار از ترس و خوف ، به صدای بلند زمزمه ای بر زبان میاورند
زندان واژه ای که همیشه تاریخ تیره پشت انسان را سوزانده است چگونه تاب بیاورم فاصله تنگ میان این میله های آهنین را آی سر به آسمان سودگان پست روحم را هرگز فرا چنگ نخواهید آورد حتی اگر بند بند وجودم را به بند در کشید